گاهی گمان نمیکنی ، ولی میشود...

 

گاهی نمیشود که نمیشود که نمیشود.. 

 

گاهـی هزار دوره دعا بی اجابت است...

 

گاهی نگفته قرعه به نام تو میشود ...

 

 گاهـــــی گدای گدایی و بخت نیست ...

 

گاهی تمام شهر گدای تو میشود...

و این آغاز انسان بود......




از بهشت که بیرون آمد، دارایی اش فقط یک سیب بود. سیبی که به وسوسه آن را چیده بود و مکافات این وسوسه هبوط بود.

فرشته ها گفتند: تو بی بهشت می میری. زمین جای تو نیست. زمین همه ظلم است و فساد.

انسان گفت: اما من به خودم ظلم کرده ام. زمین تاوان ظلم من است. اگر خدا چنین می خواهد، پس زمین از بهشت بهتر است.

خدا گفت: برو و بدان جاده ای که تو را دوباره به بهشت می رساند از زمین می گذرد؛ زمینی آکنده از شر و خیر، آکنده از حق و باطل، از خطا و از صواب؛ و اگر خیر و حق و صواب پیروز شد، تو باز خواهی گشت، وگرنه...
و فرشته ها همه گریستند. اما انسان نرفت. انسان نمی توانست برود. انسان بر درگاه بهشت وامانده بود. می ترسید و مردد بود.
و آن وقت خدا چیزی به انسان داد. چیزی که هستی را مبهوت کرد و کائنات را به غبطه واداشت.
انسان دستهایش را گشود و خدا به او اختیار داد.
خدا گفت: حال انتخاب کن. زیرا که تو برای انتخاب کردن آفریده شدی. برو و بهترین را برگزین که بهشت، پاداش به گزیدن توست.
عقل و دل و هزاران پیامبر نیز با تو خواهند آمد، تا تو بهترین را برگزینی. و آنگاه انسان زمین را انتخاب کرد. رنج و صبوری را. واین آغاز انسان بود.


نوشته شده توسط:dream

        

 

اگر کسی یک بار به تو خیانت کرد ، اشتباه اوست اما اگر دوبار به تو خیانت کرد ، این اشتباه توست!

 

اسپانیایی ها میگن : "عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلندتر است"

ایتالیایی ها میگن: "عشق یعنی ترس از دست دادن تو !"

 ایرانی ها میگن : "عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام میشود"





شکسپیر میگه: خیانت تنها این نیست که شب را با دیگری بگذرانی ... خیانت میتواند دروغ دوست داشتن باشد ! خیانت تنها این نیست که دستت را در خفا در دست دیگری بگذاری ... خیانت میتواند جاری کردن اشک بر دیدگان معصومی باشد

فقط به خاطر دل خودم



ادامه مطلب ...

گدایی به ساحل چو با ا شک و سوز    

                                  طلب کرد ماهی به هنگا م روز


چرا باید اورا تو ماهی دهی          

                                      ز همت روانش تباهی دهی


توا او را یکی مرد صیاد کن       

                                     به عمری ز دریوزه آزاد کن


مدد کار سا ئل نمی پرورد        

                               که هر سائلی نان به باطل خورد

    

                                                                                                                 

                                                                                                               

بنی آدم اعضای یکدیگرنــد   

                                    که درآفرینش زیک گوهرند

 

چوعضوی بدردآورد روزگار

                                   دگرعضـوها رانمانـد قـــرار