مگر مهم است چقدر در جیبم دارم ؟ تنها همین قدر که دستهایم در جیبم احساس بی کسی نکنند کافیست پرنده ِ مهاجر داریوش باشد یا دیوار سنگی ِ گوگوش همین که در گوشم بهانه ای برای نشنیدن دیگران است آرامم میکند قدم میزنم بی منت چشم هایی که لباس هایم را تحویل میگیرند یا نه آزادم ... آزاد ... نه در قامت یک پرنده ... که در اوج انسان بودن و درگیری هایش آزادم خاطراتم برای دیروز و آینده نگری ها برای فردا ...