راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده؟
تموم روز رو کار می کنیم و آخرشم از زمین و زمان شاکی هستیم که از زندگی خیری ندیدیم.
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی
را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. *
اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.*
اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.*
زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن
پرسید: “من چقدر باید بپردازم؟”*