راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده؟
تموم روز رو کار می کنیم و آخرشم از زمین و زمان شاکی هستیم که از زندگی خیری ندیدیم.
یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمی گشت خانه، سر راه زن مسنی
را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود. *
اون زن برای او دست تکان داد تا متوقف شود.*
اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.*
زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن
پرسید: “من چقدر باید بپردازم؟”*
غربیها با سه کلیدواژهی آزادی، دموکراسی، و حقوق بشر افکار عمومی را اداره میکردند. شرقیها با دو کلیدواژهی مبارزهی پرولتاریا با امپریالیسم و برابری. امام پنج کلیدواژهی قرآنی را در مقابل آن پنج کلیدواژه قرار دادند.
• اصل «امامتمحوری» مهمترین کلیدواژه بود. سیستم امت-امامت حرف جهانشمول اسلامی بود که در عرصهی سیاست احیا شد.
• ده سال هر کاری کردیم، یک رسانهی غربی پیدا شود که بگوید «امام خمینی»، نشد! همه میگفتند «آیتالله خمینی».
• سال 59 به یکی از اساتید یهودی آلمان گفتم «استاد! چرا رسانههای شما نمیگویند امام خمینی؟». خندهای کرد و گفت ....
گروهی از بچه ها در نزدیکی دو ریل راه آهن، مشغول به بازی کردن بودند.
یکی از این دو ریل قابل استفاده بود ولی آن دیگری غیرقابل استفاده.
تنها یکی از بچه ها روی ریل خراب شروع به بازی کرد و پس از مدتی روی همان ریل غیرقابل استفاده خوابش برد.
3 بچه دیگر هم پس از کمی بازی روی ریل سالم، همان جا خوابشان برد.
قطار در حال آمدن بود و سوزنبان تنها می بایست تصمیم صحیحی بگیرد ...
سوزنبان می تواند مسیر قطار را تغییر داده و آن را به سمت ریل غیرقابل استفاده هدایت کند و از این طریق جان 3 فرزند را نجات دهد و نتها 1 کودک قربانی این تصمیم گردد و یا می تواند مسیر قطار را تغییر نداده و اجازه دهد که قطار به راه خود ادامه دهد.
سوال: اگر شما به جای سوزنبان بودید در این زمان کوتاه و حساس چه نوع تصمیمی می گرفتید؟
بیشتر مردم ممکن است منحرف کردن مسیر قطار را برای نجات 3 کودک انتخاب کنند و 1 کودک را قربانی ماجرا بدانند که البته از نظر اخلاقی و عاطفی شاید تصمیم صحیح به نظر برسد اما از دیدگاه مدیریتی چطور ... ؟
در این تصمیم، آن (1) کودک عاقل به خاطر دوستان نادان خود (3 کودک دیگر) که تصمیم گرفته بودند در آن مسیر اشتباه و خطرناک (ریل سالم) بازی کنند، قربانی می شود.
این نوع تصمیم گیری معضلی است که هر روز در اطراف ما، در اداره، در جامعه در سیاست و به خصوص در یک جامعه غیردموکراتیک اتفاق می افتد، دانایان قربانی نادانان قدرتمند و احمقان زورمند و تصمیم گیرنده می شوند.
کودکی که موافق با انتخاب بقیه افراد برای مسیر بازی نبود طرد شد و در آخر هم او قربانی این اتفاق گردید و هیچ کس برای او اشک نریخت.
کودکی که ریل از کار افتاده را برای بازی انتخاب کرده بود هرگز فکر نمی کرد که روزی مرگش اینگونه رقم بخورد.
اگرچه هر 4 کودک مکان نامناسبی را برای بازی انتخاب کرده بودند ولی آن کودک تنها قربانی تصمیم اشتباه آن 3 کودک دیگر که آگاهانه تصمیم به آن کار اشتباه گرفته بودند شد. اما با این تصمیم عجولانه نه تنها آن کودک بی گناه و عاقل جانش را از دست داد بلکه زندگی همه مسافران را نیز به خطر انداخت زیرا ریل از کار افتاده منجر به واژگون شدن قطار گردید و همه مسافران نیز قربانی این تصمیم شدند و نتیجه این تصمیم چیزی جز زنده ماندن 3 کودک احمق نبود.
مسافران قطار را می توان به عنوان تمامی کارمندان سازمان فرض کرد و گروه مدیران را همان کودکانی در نظر گرفت که می توانند سرنوشت سازمان (قطار) را تعیین کنند.
گاهی در نظر گرفتن منافع چند تن از مدیران که به اشتباه تصمیمی گرفته اند، منجر به از دست رفتن منافع کل سازمان خواهد شد و این همان قربانی کردن صدها نفر برای نجات این چند نفر است.
زندگی کاری همه مدیران پر است از تصمیم گیری های دشوار که با عدم اتخاذ تصمیمات صحیح به سبک مدیریتی، به پایان زندگی مدیریتی خود خواهید رسید.
"به یاد داشته باشید آنچه که درست است همیشه محبوب نیست... و آنچه که محبوب است همیشه حق نیست!"
خیابان ولیعصر،
زیر پل پارکوی در عصر پنجشنبه تجربه نادری از سر گذراند. نظم موجود تغییر کرد. ۱۰۰ تا ۱۵۰ جوان با میانگین سنی ۲۰ سال
با شیشهشور و دستمالهای یزدی، با لباسهایی مرتب به استقبال شیشه کثیف ماشینها
رفتند تا با مردمی از جنس خودشان درباره کودکان کار و خیابان حرف بزنند. پسران و
دختران جوان دو ساعت در خیابان شیشه شستند، آدامس و فال فروختند و نتیجه دو ساعت
تلاششان را به کودکانی بخشیدند که پارکوی برای آنها حکم محل کارشان را
دارد.
روزنامه «روزگار»
روز شنبه در گزارشی در این باره نوشت، جوانان شرکتکننده در این حرکت بین ۱۸ تا
۲۵ سال داشتند. آنها با مردمی که شیشه ماشینها را بالا میدادند یا بیاعتنا به
روبهرو خیره میشدند توضیح میدادند چرا در خیابان هستند. هدف آنها اصلاح نگاه
مردم نسبت به کودکان کار بود.
حرکت خودجوش این جوانان بدون هماهنگی با هیچ
نهاد دولتی و غیردولتی یا فعالان حقوق کودک، شاید نشانه ثمربخشی بیش از یک دهه
فعالیت و آگاهیبخشی NGOهای مدافع حقوق کودکان باشد و شاید نشانهای از تکاپوی
اجتماعی برای خلق جهانی بهتر برای کودکانی که کودکی حق آنان است.
عدم
سازماندهی، شکل فراخوان و ناشناس بودن چهرهها و عدم اطلاع از یا مداخله فعالان
حقوق کودک در این برنامه، بر خودجوش بودن این حرکت صحه میگذارد.
این حرکت
در روز پنجشنبه بدون دخالت پلیس و در آرامش ادامه یافت. حرکتی که از ابتدا یاد شادی
و آببازی جوانان را تکرار میکرد، امیدوار است که بعد از انعکاس خبری گرفتار
نگاههای امنیتی نشود.
پیام این ۱۰۰ - ۱۵۰ جوان به بچههایی که در خیابان
کار میکنند این بود: ما شما را درک میکنیم و به شما احترام میگذاریم. کاری از
دست ما برنمیآید اما اقلا دو ساعت کار شما را انجام میدهیم و با مشتریان شما حرف
میزنیم تا شاید نگاهشان را نسبت به شما تغییر دهیم. ما رو در رو به مشتریان شما
میگوییم شما هم انسان هستید و حق زندگی و کودکی دارید و این انتخاب شما نبوده که
در خیابانها کار کنید. این اتفاق به همه ما برمیگردد و ما در قبال شما بچهها
مسوولیم.
آنها در پایان پولی را که در دو ساعت ماشین شوری و آدامس و
فال فروشی بدست آورده بودند بین بچههایی که در خیابان کار میکنند تقسیم
کردند.
در ادامه مطلب عکس ها رو مشاهده کنید.
یکی از بستگان خدا
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.
پسرک، در حالیکه پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد.
در نگاهش چیزی موج میزد، انگاری که با نگاهش ، نداشتههاش رو از خدا طلب میکرد، انگاری با چشمهاش آرزو میکرد.
خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالیکه یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد..
- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت... چشمانش برق میزد وقتی آن خانم، کفشها را به او داد.پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها، میدانستم که با خدا نسبتی دارید!