گدایی به ساحل چو با ا شک و سوز
طلب کرد ماهی به هنگا م روز
چرا باید اورا تو ماهی دهی
ز
همت روانش تباهی دهی
توا او را یکی مرد صیاد کن
به
عمری ز دریوزه آزاد کن
مدد کار سا ئل نمی پرورد
که هر سائلی نان به باطل خورد