یکی از بستگان خدا
شب کریسمس بود و هوا، سرد و برفی.

پسرک، در حالی‌که پاهای برهنه‌اش را روی برف جابه‌جا می‌کرد تا شاید سرمای برف‌های کف پیاده‌رو کم‌تر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه می‌کرد.

در نگاهش چیزی موج می‌زد، انگاری که با نگاهش ، نداشته‌هاش رو از خدا طلب می‌کرد، انگاری با چشم‌هاش آرزو می‌کرد.

خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود انداخت و بعد رفت داخل فروشگاه. چند دقیقه بعد، در حالی‌که یک جفت کفش در دستانش بود بیرون آمد..
- آهای، آقا پسر!
پسرک برگشت و به سمت خانم رفت... چشمانش برق می‌زد وقتی آن خانم، کفش‌ها را به ‌او داد.پسرک با چشم‌های خوشحالش و با صدای لرزان پرسید:
- شما خدا هستید؟
- نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم!
- آها، می‌دانستم که با خدا نسبتی دارید!


- کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود؛ روی ساحل نوشت: دریا "دزد" است

- مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ساحل نوشت: دریا سخاوتمندترین سفره ی هستی است

- موج دریا آمد و جملات را با خود محو کرد و این پیام را به جا گذاشت: برداشت دیگران در مورد خود را در وسعت خویش حل کنیم

انسانهای کوچک/انسانهای متوسط/انسانهای بزرگ




انسانهای بزرگ / متوسط / کوچک




انسان های بزرگ در باره عقاید سخن می گویند

انسان های متوسط در باره وقایع سخن می گویند

انسان های کوچک پشت سر دیگران سخن می گویند

انسان های بزرگ درد دیگران را دارند

انسان های متوسط درد خودشان را دارند

انسان های کوچک بی دردند

انسان های بزرگ عظمت دیگران را می بینند


انسان های متوسط به دنبال عظمت خود هستند

انسان های کوچک عظمت خود را در تحقیر دیگران می بینند

انسان های بزرگ به دنبال کسب حکمت هستند

انسان های متوسط به دنبال کسب دانش هستند

انسان های کوچک به دنبال کسب سواد هستند

انسان های بزرگ به دنبال طرح پرسش های بی پاسخ هستند

انسان های متوسط پرسش هائی می پرسند که پاسخ دارد

انسان های کوچک می پندارند پاسخ همه پرسش ها را می دانند

انسان های بزرگ به دنبال خلق مسئله هستند

انسان های متوسط به دنبال حل مسئله هستند

انسان های کوچک مسئله ندارند

انسان های بزرگ سکوت را برای سخن گفتن برمی گزینند

انسان های متوسط گاه سکوت را بر سخن گفتن ترجیح می دهند

انسان های کوچک با سخن گفتن بسیار، فرصت سکوت را از خود می گیرند


طبقه بندی انسان ها از نظر دکتر شریعتی

دکتر علی شریعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم کرده است:

١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

 

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت‌شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌‌شان یکی است.

 

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

 

٤ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.

شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها.

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما می‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می‌شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.


شما فک میکنید جزء کدوم دسته هستین؟؟؟

اصلا تو این دسته ها هستین؟؟؟؟

من خودم ....ااااااا.....نمیدونم......شاید دسته اول....شاید ...

 

زندگی


   زندگی...

زندگی یک ارزوی دور نیست

زندگی یک جست و جوی کور نیست

زیستن در پیله ی پروانه چیست؟!

                                         زندگی کن زندگی افسانه نیست.

گوش کن...!!

                     دریا صدایت میزند!

                     هر چه نا پیدا صدایت می زند!

                                          جنگل خاموش میداند تورا.

                                          با صدایی سبز می خواند تورا.

اتشی در جان توست.

قمری تنها پی دستان توست.

                                          پیله ی پروانه از دنیا جداست.

                                          زندگی یک مقصد بی انتهاست.

              هیچ جایی انتهای راه نیست!

                                           این تمامش ماجرای زندگیست...!!!

 

بگذار ابر سرنوشت هرچه می خواهد ببارد ما چترمان خداست



شعر یک پسر بچه افریقایی که در سال 2008 جایزه گرفت

When I born, I black
When I grow up, I black
When I go in Sun, I black
When I scared, I black
When I sick, I black
And when I die, I still black

And you white fellow:
When you born, you pink
When you grow up, you white
When you go in sun, you red
When you cold, you blue
When you scared, you yellow
When you sick, you green
And when you die, you gray

And you calling me colored!!!
colored: رنگین پوست
white fellow: انسان سفید پوست

صداقت های خطرناک برای همسران!

جز راست نباید گفت *** هر راست نشاید گفت

ادامه مطلب ...

 

شعر دو کاج
____________________________



این شعر بسیار خواندنی سروده آقای محبت و از کتاب چهارم دبستان



  

ادامه مطلب ...