نمی توانم وجود ندارد!!

نمی‌توانم در این دنیای خاکی با ما زندگی می‌کرد و در زندگی همه ما حضور داشت. متاسفانه هر جا که می‌رفتیم نام او را می‌شنیدیم. اینک ما "نمی‌توانم" را در جایگاه ابدی‌اش به خاک سپرده‌ایم.»

ادامه مطلب ...

آیا شیطان وجود دارد؟

آیا خدا شیطان را خلق کرد؟

استاد دانشگاه با این سوال‌ها شاگردانش را به چالش ذهنی کشاند. آیا خدا
هر چیزی که وجود دارد را خلق کرد؟

شاگردی با قاطعیت پاسخ داد: بله او خلق کرد

استاد پرسید: آیا خدا همه چیز را خلق کرد؟

شاگرد پاسخ داد: بله آقا

استاد گفت: اگر خدا همه چیز را خلق کرد، پس او شیطان را نیز خلق کرد. چون
شیطان نیز وجود دارد و مطابق قانون که کردار ما نمایانگر ماست، خدا نیز
شیطان است

شاگرد آرام نشست و پاسخی نداد. استاد با رضایت از خودش خیال کرد بار دیگر
توانست ثابت کند که عقیده به مذهب افسانه و خرافه‌ای بیش نیست.

شاگرد دیگری دستش را بلند کرد و گفت: استاد می‌توانم از شما سوالی بپرسم؟

استاد پاسخ داد: البته

شاگرد ایستاد و پرسید: استاد، سرما وجود دارد؟

استاد پاسخ داد: این چه سوالی است البته که وجود دارد. آیا تا کنون حسش نکرده‌ای؟

شاگردان به سوال مرد جوان خندیدند.

مرد جوان گفت: در واقع آقا، سرما وجود ندارد. مطابق قانون فیزیک چیزی که
ما از آن به سرما یاد می‌کنیم در حقیقت نبودن گرماست. هر موجود یا شی را
می‌توان مطالعه و آزمایش کرد. وقتی که انرژی داشته باشد یا آن را انتقال
دهد و گرما چیزی است که باعث می‌شود بدن یا هر شی انرژی را انتقال دهد یا
آن را دارا باشد. صفر مطلق نبود کامل گرماست. تمام مواد در این درجه بدون
حیات و بازده می‌شوند. سرما وجود ندارد. این کلمه را بشر برای این که از
نبودن گرما توصیفی داشته باشد خلق کرد.

شاگرد ادامه داد: استاد تاریکی وجود دارد؟

استاد پاسخ داد: البته که وجود دارد.

شاگرد گفت: دوباره اشتباه کردید آقا! تاریک هم وجود ندارد. تاریکی در
حقیقت نبودن نور است. نور چیزی است که می‌توان آن را مطالعه و آزمایش
کرد. اما تاریکی را نمی‌توان. در واقع با استفاده از قانون نیوتن میتوان
نور را به رنگ‌های مختلف شکست و طول موج هر رنگ را جداگانه مطالعه کرد.
اما شما نمی‌توانید تاریکی را اندازه بگیرید. یک پرتو بسیار کوچک نور
دنیایی از تاریکی را می‌شکند و آن را روشن می‌سازد. شما چطور می‌توانید
تعیین کنید که یک فضای به خصوص چه میزان تاریکی دارد؟ تنها کاری که
می‌کنید این است که میزان وجود نور را در آن فضا اندازه بگیرید. درست
است؟ تاریکی واژه‌ای است که بشر برای توصیف زمانی که نور وجود ندارد بکار
ببرد.

در آخر مرد جوان از استاد پرسید: آقا، شیطان وجود دارد؟

زیاد مطمئن نبود. استاد پاسخ داد: البته همانطور که قبلا هم گفتم. ما او
را هر روز می‌بینیم. او هر روز در مثال‌هایی از رفتارهای غیر انسانی بشر
به همنوع خود دیده می‌شود. او در جنایت‌ها و خشونت‌های بی‌شماری که در
سراسر دنیا اتفاق می‌افتد وجود دارد. این‌ها نمایانگر هیچ چیزی به جز
شیطان نیست.

و آن شاگرد پاسخ داد: شیطان وجود ندارد آقا. یا حداقل در نوع خود وجود
ندارد. شیطان را به سادگی می‌توان نبود خدا دانست. درست مثل تاریکی و
سرما. کلمه‌ای که بشر خلق کرد تا توصیفی از نبود خدا داشته باشد. خدا
شیطان را خلق نکرد. شیطان نتیجه آن چیزی است که وقتی بشر عشق به خدا را
در قلب خودش حاضر نبیند. مثل سرما که وقتی اثری از گرما نیست خود به خود
می‌آید و تاریک که در نبود نور می‌آید.


نام آن مرد جوان: آلبرت انیشتن بود



کوچک که بودم پدرم بیمار شد. و تا پایان زندگی بیمار ماند.پدرم تلگرافچی بود.در طراحی دست داشت.خوش خط بود.تار می نواخت. او مرا به نقاشی عادت داد. الفبای تلگراف (مورس) را به من آموخت . در چنان خانه ای خیلی چیزها می شد یاد گرفت.

من قالی بافی را یاد گرفتم و چند قالیچه ی کوچک از روی نقشه های خود بافتم . چه عشقی به بنایی داشتم. دیوار را خوب می چیدم. طاق ضربی را درست می زدم. آرزو داشتم معمار شوم. حیف،دنبال معماری نرفتم.

در خانه آرام نداشتم. از هر چه درخت بود بالا می رفتم. از پشت بام می پریدم پایین. من شر بودم. مادرم پیش بینی می کرد که من لاغر خواهم ماند.من هم ماندم. ما بچه های یک خانه نقشه های شیطانی می کشیدیم.

روز دهم مه 1940 موتور سیکلت عموی بزرگم را دزدیدیم، و مدتی سواری کردیم. دزدی میوه را خیلی زود یاد گرفتیم.از دیوار باغ مردم بالا می رفتیم و انجیر و انار می دزدیدیم.چه کیفی داشت! شب ها در دشت صفی آباد به سینه می خزیدیم تا به جالیز خیار و خربزه نزدیک شویم. تاریکی و اضطراب را میان مشت های خود می فشردیم. تمرین خوبی بود.هنوز دستم نزدیک میوه دچار اضطرابی آشنا می شود.

خانه ما همسایه صحرا بود. تمام رویاهایم به بیابان راه داشت. پدر و عموهایم شکارچی بودند. همراه آنها به شکار می رفتم.

بزرگتر که شدم عموی کوچکم تیراندازی را به من یاد داد. اولین پرنده ای که زدم یک سبز قبا بود. هرگز شکار خوشنودم نکرد. اما شکار بود که مرا پیش از سپیده دم به صحرا می کشید و هوای صبح را میان فکرهایم می نشاند. در شکار بود که ارگانیزم طبیعت را بی پرده دیدم. به پوست درخت دست کشیدم. در آب روان دست و رو شستم. در باد روان شدم. چه شوری برای تماشا داشتم!

اگر یک روز طلوع و غروب آفتاب را نمی دیدم گناهکار بودم. هوای تاریک و روشن مرا اهل مراقبه بار آورد. تماشای مجهول را به من آموخت.

من سال ها نماز خوانده ام.

بزرگترها می خواندند، من هم می خواندم. در دبستان ما را برای نماز به مسجد می بردند.

روزی در مسجد بسته بود.بقال سر گذر گفت:"نماز را روی بام مسجد بخوانید تا چند متر به خدا نزدیکتر باشید!"

مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد. و من سال ها مذهبی ماندم ، بی آن که خدایی داشته باشم!

از کتاب هنوز در سفرم ....

سهراب سپهری

تست اعتماد به نفس

. تست اعتماد بنفس

1ـ من به خودم اجازه اشتباه کردن هم می‌دهم چون فکر می‌کنم همه آدم‌ها ممکن است اشتباه کنند و همه‌شان هم می‌توانند از این اشتباهات درس بگیرند.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

2ـ من فکر می‌کنم ارزش من وابسته است به این که بقیه درباره من چه فکری می‌کنند.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

3ـ من وقتی به موفقیتی دست پیدا می‌کنم یا وقتی به مشکلی برخورد می کنم، حتما باید به خودم یک فرصت ویژه‌ای بدهم، مثلا به سفری بروم تا روحیه‌ام تازه شود یا به رستورانی بروم که غذای مورد علاقه‌ام را به بهترین نحو آماده می‌کند.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

4ـ‌ سخت می‌توانم از کسی بخواهم کاری برایم انجام بدهد و عادت دارم خیلی زیاد از این و آن معذرت‌خواهی کنم.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

5ـ اگر بفهمم کالایی که خریده‌ام مشکلی داشته، ترجیح می‌دهم نگه‌اش دارم تا این که بروم و آن را به فروشنده پس بدهم. اگر در رستوران غذایی سفارش بدهم و غذایم را اشتباه بیاورند، باز هم ترجیح می‌دهم همان غذا را بخورم تا این که بروم آن را پس بدهم یا عوضش کنم.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

6ـ وقتی یک اشتباهی مرتکب می‌شوم، خودم را ملامت می‌کنم و به خودم ناسزا می‌گویم.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

7ـ اگر احساس کنم انجام یک کار با مخالفت اطرافیانم مواجه می‌شود، آن کار را انجام نمی‌دهم؛ حتی اگر انجام آن کار به نظرم درست باشد.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

8ـ وقتی جلوی آینه می‌ایستم و به خودم نگاه می‌کنم، فقط نواقصم را می‌بینم.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

9ـ من فکر می‌کنم اگر باهوش‌تر یا خوش‌قیافه‌تر از این بودم، حال و روزم بهتر بود.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

10ـ نه تنها از انتقادها فرار نمی‌کنم، بلکه از آنها استقبال می‌کنم.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

11ـ سعی می‌کنم جسمم را شاداب‌ و ورزیده نگاه دارم.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

12ـ با احساسات ناخوشایندی مانند غم و غصه و ناراحتی به آسانی کنار می‌آیم.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

13ـ اگر مشکلی برایم پیش بیاید که نتوانم آن را حل کنم، به خانواده یا دوستانم می‌گویم و از آنها کمک می‌خواهم.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

14ـ وقتی عصبانی‌ام، احساساتم را به راحتی بروز می‌دهم.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

15ـ انتظارات و خواسته‌هایم را به خانواده، دوستان و همکارانم می‌گویم.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

16ـ وقتی را هم برای تنها بودن و استراحت در نظر می‌گیرم و از این تنهایی خوشم می‌آید.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

17ـ به آدم‌هایی که ازشان خوشم می‌آید، نزدیک می‌شوم و با آنها یک رابطه دوستانه برقرار می‌کنم.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

18ـ من در کار وزندگی‌ام، مدتی را هم به تفریح و لذت اختصاص می‌دهم چون فکر می‌کنم اگر بهتر استراحت ‌کنم، بهتر می‌توانم کار کنم.

الف) هرگز یا به ندرت

ب) بعضی اوقات

ج) معمولا

د) خیلی وقت‌ها

 

برای اطلاع از نتیجه آزمون به ادامه مطلب برید!!!! ادامه مطلب ...

روانشناسی دست خط

روانشناسی دست خط

کسانى که خطى نامرتب دارند
احتمالاً در زندگى بسیار فعال هستندو به همین دلیل برایشان مشکل است که بتوانند ثابت و بى تحرک بمانند و برخى از کارهایشان حساب شده و سنجیده نیست. به همین دلیل گاهى اوقات براى دوستان و افراد خانواده غیرقابل پیش بینى هستند. آزادى شخصیتى براى آن ها خیلى مهم است و اهمیت زیادى به استقلال خود مى دهند و ممکن است گاهى خیلى احساساتى رفتار کنند

کسانى دست خط مرتب و خوانایى داشته باشند
مى توان این طور برداشت کرد که آن ها خودشان را بسیار کنترل مى کنند و دوست ندارند به راحتى شخصیت خود را لو بدهند. حتى گاهى اوقات برایشان مشکل است که احساساتشان را بروز دهند و آن را سرکوب مى کنند.

کسى که خیلى پررنگ مى نویسد و قلم را زیاد فشار مى دهد
احتمالاً علاقه زیادى به مخالفت کردن با دیگران دارد؛ چرا که احساس قدرت واعتماد به نفس زیادى مى کند و دوست دارد روى دیگران اعمال نفوذ کند و به همین خاطر شخصیت افراد را درست درک نمى کند.

کسانى که خیلى کمرنگ مى نویسند
احتمال این که فردى حساس و دلسوز باشند بسیار زیاداست و موقعیت دیگران را حتى بیشتر از خودشان درک مى کنند و این امکان نیز وجود دارد که قادر به اثبات حرف خودشان نباشند و خیلى راحت ضربه مى خورند و وقتى دیگران از آن ها انتقاد مى کنند خیلى سریع از موضع خودشان عقب نشینى مى کنند.

کسانی که خیلى کند و آهسته مى نویسند
به سرعت قادر به نشان دادن عکس العمل نیست؛ این افراد احتمالاً به زمان بیشترى براى ابراز عقیده خود نیاز دارند. افرادى که آهسته مى نویسند از نظر خلق و خو اغلب اشخاصى ملاحظه کار و محتاط هستند و در نتیجه به زمان بیشترى براى فکر کردن و فهمیدن نیاز دارند و در ابراز احساساتشان هم کند هستند و اغلب دوست دارند هیچ تصمیمى نگیرند تا این که یک تصمیم غلط بگیرند.

کسانی که دست خط تند و شتابزده اى دارند
احتمالاً افرادى کم حوصله هستند و از اتلاف وقت خسته مى شوند و از نظر خلق و خو بسیار لحظه اى هستند. سریع درک مى کنند و در نشان دادن رفتار و احساساتشان چندان پایدار نیستند و اغلب به دلیل شتابزدگى در تصمیم گیرى دچار لغزش و خطا شده و از این که در آرامش به حرف هاى دوستانشان گوش کنند خسته مى شوند.

کسانی که دست خط ساده اى دارند و خیلى ابتدایى مى نویسند
در روابط با دیگران ترجیحاً واقع گرا و با تدبیر هستید و نمى توانید قبول کنید که گاهى باید با دیگران کنار بیایید و به آن ها توجه کنید و همچنین اطرافیان به ندرت از آن چه درون شما مى گذرد آگاهى پیدا مى کنند.

کسانی که دست خطى زیبا و پررنگ و لعابى دارند
این امکان وجود دارد که گاهى به شدت رسمى برخورد کرده و خیلى مفصل و با علاقه درباره مسایل دلخواهتان حرف بزنند و این احتمال نیز وجود دارد که درخواسته ها و تمایلاتتان پرتوقع و رویایى باشند.

اگر شما خود را داراى دست خط ریزى مى بینید و بسیار کوچک مى نویسید
احتمالاً شما توانایى هاى خود را دست کم مى گیرید و خودتان را از آن چه واقعاً هستید کمتر ارزیابى مى کنید و ممکن است گاهى تنگ نظر و خرده گیر باشید.

اما اگر درشت مى نویسید
این احتمال وجود دارد که خودتان را زیادى بزرگ و مهم جلوه داده و گاهى بسیار با اعتماد به نفس و از موضع قدرت رفتار مى کنید.

اگر کسى دست خط شکسته اى دارد و حروف را زوایه دار و شکسته مى نویسد
فردى بسیار با اراده مى باشد و در کارهایش حد وسط را قبول ندارد و به همین علت اهل سازش و مصالحه نیست و اغلب به همین خاطر که وسط را دوست ندارد از دیگران خسته مى شود و تصمیمى نمى گیرد چون دوست ندارد راه اشتباه را انتخاب کند.

زن ناشناس

در مغزم که گویی آن زن ناشناس با دنیایی کینه وحسرت پر صدا میخواند، می چرخید: رئیس جمهور ایران در اقدامی بشر دوستانه با تخصیص بودجه ساخت بزرگترین مسجد را در لبنان برای شیعیان آن کشور تقبل کرد. و موجب تحسین نمایندگان مجلس شورای اسلامی واقع گشت.

بعد از صرف شام روزنامه را ورق می زدم که زنگ تلفن به صدا در آمد. دوستم مجید بود. می گفت : دلش گرفته اگر حوصله اش را دارم بیاید دنبالم تا با ماشین دوری بزنیم.گفتم: اشکالی ندارد. لباسم را پوشیده سر خیابان رفتم. مجید را دیدم در اتومبیل خود نشسته منتظر من است. منزلش چندان دور نبود. سوار شدم. شروع به صحبت کردیم. بی هدف داخل شهر از این خیابان به آن خیابان می راند. بدون تمرکز بر روی موضوع خاصی از هر دری سخن می گفتیم. اواخر شب بود. گفتم: خسته ام برویم منزل.

 از جلوی پارک جنگلی رد می شدیم زنی چادر به سر تند وهراسان از پارک بیرون آمد. هر دو تعجب کردیم. در آن وقت شب زنی تنها که دوان دوان خود را به خیابان می رسانید غریب می آمد. مجید ماشین را نگه داشته زن را سوار کرد.جوان بودوحداکثر بیست وپنج ساله می نمود.اشک دور چشمانش را فرا گرفته بود و اضطراب از سیمایش می بارید.مجید مقصد وی را پرسید و اینکه چرا پریشان حال است. زن جوان صریح وبی مقدمه با لحنی که صداقت از آ هنگ کلماتش می بارید،گفت: بچه اش سخت مریض است. برای تامین بیست هزار تومان پول نسخه داروی وی پس از آنکه خود را به هر دری زده بود نتوانسته این مبلغ را تهیه نماید. سرانجام مجبور شده با همه اکراهش ساعتی خود را در اختیار دو جوان ژیگولو بگذارد تا آنها بیست هزار تومان به وی دهند. آن دو وی را به پارک برده بعد از اتمام کارشان پانزده هزار تومان داده گفته بودند دیگر پولی در بساطشان نیست و نمی توانند هم او را به خانه اش برسانند . چرا که امکان دارد ما موران که امروزها مثل مورو ملخ زیاد شده اند با دیدنشان مشکوک شوند و دستگیرشان نمایند.ناچارا به تنهایی از اعماق پارک جنگلی به سوی خیابان راه افتاده بود. بعد از اندکی سکوت با شرم رویی و حالتی التماس گونه گفت: با وجودیکه این کاره نیست ولی حاضر است به ازای پنج هزار تومان بقیه به هر نحوی که مایل باشیم ساعتی هم با ما باشد. مجید با سمیایی سرخ از خشم وعصبانیت ، بدون آنکه حرفی بزند ماشین را پر گاز به سوی آدرسی که زن داده بود می راند. سر کوچه ای که در نبش آن داروخانه ای بود و زن گفت خانه اش در آن کوچه است مجید ماشین را نگه داشت وپنج هزار تومان به وی داد. زن ناباورانه به مجید ومن که سرم را پایین انداخته بغض خود را فرو می خوردم نگاهی انداخته از ماشین پیاده شده شتا بان به داخل داروخانه رفت.تا به منزل برسیم هیچ کدام حوصله آنکه حرفی بزنیم نداشتیم و بدون خدا حافظی از همدیگر جدا شدیم.تا صبح در بستر خواب غلت می زدم وتیترروزنامه آنروز در مغزم که گویی آن زن ناشناس با دنیایی کینه وحسرت پر صدا میخواند، می چرخید: رئیس جمهور ایران در اقدامی بشر دوستانه با تخصیص بودجه ساخت بزرگترین مسجد را در لبنان برای شیعیان آن کشور تقبل کرد. و موجب تحسین نمایندگان مجلس شورای اسلامی واقع گشت.

انرژی مثبت

روزی
روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتینی، پس از بردن مسابقه و دریافت چک
قهرمانی لبخند بر لب مقابل دوربین خبرنگاران وارد رختکن می شود تا آماده
رفتن شود. پس از ساعتی، او داخل پارکینگ تک و تنها به طرف ماشینش می رفت
که زنی به وی نزدیک می شود. زن پیروزیش را تبریک می گوید و سپس عاجزانه می
...افزاید که ...پسرش
به خاطر ابتلا به بیماری سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق
ویزیت دکتر و هزینه بالای بیمارستان نیست. دو ونسنزو تحت تاثیر حرفهای زن
قرار گرفت و چک مسابقه را امضا نمود و در حالی که آن را در دست زن می فشرد
گفت: برای فرزندتان سلامتی و روزهای خوشی را آرزو می کنم. یک هفته پس از
این واقعه دوونسنزو در یک باشگاه روستایی مشغول صرف ناهار بود که یکی از
مدیران عالی رتبه انجمن گلف بازان به میز او نزدیک می شود و می گوید: هفته
گذشته چند نفر از بچه های مسئول پارکینگ به من اطلاع دادند که شما در آنجا
پس از بردن مسابقه با زنی صحبت کرده اید. می خواستم به اطلاعتان برسانم که
آن زن یک کلاهبردار است. او نه تنها بچه مریض و مشرف به مرگ ندارد، بلکه
ازدواج هم نکرده. او شما را فریب داده، دوست عزیر! دو ونسزو می پرسد:
منظورتان این است که مریضی یا مرگ هیچ بچه ای در میان نبوده است؟بله کاملا
همینطور است. دو ونسزو می گوید: در این هفته، این بهترین خبری است که شنیدم.