40 درصد زنان تهرانی افسرده هستند

رییس مرکز تحقیقات بالینی طب سنتی دانشگاه علوم پزشکی شاهد گفت: 40 درصد بانوان در تهران و 28 درصد آقایان در پایتخت مبتلا به افسردگی هستند.

به گزارش ایرنا، ˈ محسن ناصری ˈ روز چهارشنبه در دومین سمینار تخصصی طب سنتی با محوریت اصلاح سبک زندگی در پژوهشکده فرهنگ و هنر معماری تهران افزود: بهترین درمان برای کاهش افسردگی به ویژه مادران تهرانی همبازی شدن با فرزندان خود و اجازه ورود آنها به بازی هایی از جمله آتش بازی و بالارفتن از درخت در پارک ها است.

ناصری تصریح کرد: همبازی شدن مادران با فرزندان موجب کاهش افسردگی و کاهش وسواس آنها نیز خواهد شد.

وی یکی از علل بیماری مفصلی در بانوان را خواب روزانه عنوان کرد و گفت: خواب روزانه موجب خواهد شد که عضلات آنان متورم شده و دستگاه مفاصل تحت الشاع قرار داده و افسردگی آنان را دوچندان می کند.

ناصری ادامه داد: اصل طب قدیم با طب جدید و مدرن براین است که بدن انسانها با یکدیگر متفاوت است و نیازهای بدن آنها نیز یکنواخت نیست.

وی با بیان این که میوه برای سلامتی بدن مهم و ضروری است، افزود: مصرف بیش از اندازه میوه برای انسان ها مضر است و با توجه به این که خداوند تنوع میوه در فصل زمستان را کاهش داده، می توان نتیجه گرفت که به عنوان مثال خیار درختی در فصل زمستان برای بدن بسیار مضر است و موجب رفلاکس فرد می شود.

گزارشی تکان‌دهنده از بچه‌ فروشی در تهران!

روزنامه اعتماد، گزارشی تکان‌دهنده از فرزندفروشی در پایتخت منتشر کرده است.

به گزارش ایسنا، در این گزارش که با عبارت «این گزارش شروعی ندارد»، آغاز شده، آمده است: مشتری دارد، او را تا دو و نیم میلیون تومان می‌خرند. برای چه تحویل شما بدهم؟» راحله سیزده سالش است، مادر مواد فروشش در زندان است و برادرش سرپرستی او را به عهده دارد. راحله شناسنامه ندارد. برادرش نمی‌خواهد او را تحویل موسسه خیریه دهد. «دو میلیون بده بچه را ببر هر جا که خواستی.»

این گزارش نیست، روایت نبض کند کودکانی است که هر روز آنها را سر چهارراه‌ها یا مترو می‌بینیم. نه می‌توانند بخوانند نه می‌توانند بنویسند، تنها چیزی که از همان ابتدا آموزش دیده‌اند کار کردن است. آنها از صبح کار می‌کنند تا شب پدر و مادرهای جعلی یا پدر و مادرهای خودشان با خیال راحت مواد بکشند. کارگرانی که اگر خوب کار کنند، خریداران فراوانی دارند. قیمت این کودکان برده را می‌پرسم: «از صد هزار تا پنج میلیون.»

بردگی به جای عاشقی

اینجا دروازه غار است، ناف تهران. سوار مترو که شوی، کمتر از یک ساعت به ایستگاه شوش می‌رسی و چند قدم پیاده که بیایی جایی سر در می‌آوری که انسانیت دود شده و به هوا رفته است. صبح‌ها خلوت و شب‌ها از زمین بچه می‌جوشد. نه عاشق می‌شوند، نه کودکی می‌کنند. وقتی به سن دوازده سیزده سالگی می‌رسند باید ازدواج کنند و بچه‌دار شوند. این چرخه زندگی کودکان برده است. راه دیگری مقابل پای آنها نیست، فکر می‌کنند حتما این صحیح‌ترین راه است. آنها را غربتی صدا می‌زنند.

از لب خط تا دروازه غار، خانه‌هایی را می‌بینی با حیاط‌هایی بزرگ و هشتی و اندرونی و بیرونی. در تمام این اتاق‌ها خانواده‌هایی زندگی می‌کنند با چند بچه. هر بچه سرمایه‌ای برای خانواده. برای این والدین، فرزند بیشتر، زندگی بهتر است، مواد بیشتر است و نشئگی عمیق‌تر.

بیمارستانی شبیه به وال‌استریت

دختربچه 14 ساله افغان سال پیش بچه‌دار شده بود. او حتی توان بلند کردن بچه را هم نداشت اما حالا بچه او پیش خودش نیست. نوزادش را سه میلیون تومان فروخته است. در این محله گروه دیگری نیز هستند کم‌تعدادتر از غربتی‌ها. به آنها فیوجی می‌گویند. اکثر مددکاران موسسات خیریه که با این خانواده‌ها سر و کار دارند، خرید و فروش بچه یا بچه‌دار شدن برای درآمدزایی را ناشی از فقر فرهنگی در بین این گروه‌ها می‌دانند. اینجا با بچه تجارت می‌کنند، مواد می‌کشند، زندگی می‌کنند و دست آخر هم سرنوشت تلخ‌تری در انتظارشان است. اینجا هر اتفاقی می‌افتد.

مردی به نام خسرو وجود دارد. به بچه‌ها پول می‌دهد و بعد آنها را به هزار شکل دیگر به بردگی می‌گیرد. کودکان موظف هستند که آخر شب با مقدار مشخصی پول به خانه برگردند. اگر پول کم آورده باشند، باید تن به کارهای دیگری دهند. ازدواج این بچه‌ها هیچ جایی ثبت نمی‌شود. نامشان جایی ثبت نمی‌شود. گویا روح هستند. برده‌هایی که فقط برای کار زاییده شده‌اند.

بیمارستان ... در خیابان مولوی تهران است. بازاری برای خرید و فروش بچه؛ درست مانند وال استریت. یکی از دانشجویان پزشکی که آنجا کار می‌کند، می‌گوید: «خانم‌هایی به این بیمارستان می‌آمدند و بچه‌دار می‌شدند و می‌رفتند، حتی برای شیردهی کودک خود صبر نمی کردند. خیلی عجیب به نظر می رسید. اما همین خانم دو هفته بعد می‌آمد و برگه‌ای را که دست مردی بود امضا و پول ناچیزی دریافت می‌کرد، سپس بچه را به او تحویل می‌داد. به همین سادگی. اینجا زنان معتاد هم می‌آیند برای زایمان، اما خرج دو سه شب مصرفشان را می‌گیرند و کودک خود را می‌فروشند.»

بیایید برگردیم به دروازه غار. کوچه‌های باریک با جوی‌هایی که خشک شده است. بوی زباله می‌آید. دیوار سفید بزرگی دور جایی شبیه به میدان را گرفته است. از سوختگی‌های کنارش می‌توان فهمید که اینجا خوابگاه کارتن‌خواب‌هاست. یکی از آنها در میان زباله‌ها به ظرف برنجی می‌رسد و آهسته آهسته شروع به خوردن آن می‌کند.

فروش کودک به هر قیمتی

غربتی‌ها گروهی هستند که اصل خرید و فروش بچه‌ها متعلق به این گروه است. گروه‌های دیگر سعی می‌کنند که بیشتر بچه‌دار شوند تا پول بیشتری به چنگ بیاورند. مادری فرزند خود را یک و نیم میلیون تومان فروخته است. هنگامی که باردار بوده، بیمارستان نرفته زیرا قرار این بوده است که به محض اینکه بچه‌دار شد، باید او را به خریدار بدهد.

- نمی‌خواستی بچه‌ات را نگه داری؟

- چرا اما به پولش نیاز داشتم.

تمام مکالمه همین قدر طول می‌کشد. آنقدر مطمئن پاسخ می‌دهد که دیگر جای سوالی باقی نمی‌گذارد. بین خودشان و بچه، همیشه خودشان را انتخاب می‌کنند. مادر دیگری قرار بوده با فروش بچه به قیمت دویست هزار تومان لااقل خرج چند شبش را به دست آورد. زمانی که او تازه مواد مصرف کرده بوده، خریدار می‌آید و بچه را می‌برد، نه پولی پرداخت می‌شود، نه مادر چیزی یادش می‌آید. همه زندگی‌شان در پایپی شیشه‌ای خلاصه شده. پایپ هنوز در دستش هست. در حیاط خانه چند کودک بازی می‌کنند. کارگرانی که منتظر مشتری هستند، زمین یخ‌زده و آب سیاهی آنجا جریان دارد، بچه‌ها روی آنها سر می‌خورند و می‌خندند.

یکی از مددکاران اجتماعی محله می‌گوید: «موردی داشتیم که برای ساکت کردن نوزاد چهارماهه خودش به او متادون می‌داده و در کنار نوزاد شیشه مصرف می‌کردند که بچه دچار حمله‌های شدیدی شده بود. هر کاری می‌کردیم که بچه را از مادر بگیریم و او را درمان کنیم قبول نمی‌کرد. بعدا که با او صحبت کردیم به ما گفت بچه پنج میلیون تومان مشتری داشته است و اگر آن را به ما تحویل می‌داد مشتری بچه از دست می‌رفته اما به خاطر حال بد کودک مجبور شد و او را به ما داد.»

کودکان اجاره‌ای

مسعود، مددکار اجتماعی و بلد محله است. او مسئول شناسایی دروازه غار و لب خط است. خانه‌ای را نشان می‌دهد که یک سال پیش توسط موسسه‌ای خیریه کشف شد و تعداد زیادی بچه را از آنجا نجات می‌دهند، می‌گوید: «سال پیش بود فکر می‌کنم که این خانه را پیدا کردیم. حدود 40 تا 50 بچه در این خانه بودند که هرروز صبح عده‌ای می‌آمدند و آنها را اجاره می‌کردند و دوباره آخر شب آنها را برمی‌گرداندند.»

گروه دیگری هستند که در بارداری متوجه می‌شوند که نمی‌توانند از بچه نگهداری کنند و به همین خاطر دنبال خریداری برای فرزند خود می‌روند. اینها امن‌ترین مکان را یا خانه‌هایشان می‌دانند یا بیمارستان ... . دانشجوی پزشکی که در این بیمارستان کار می‌کند می‌گوید: «در روز حدود سه تا چهار تا از این موارد در بیمارستان داریم. شاید خیلی از آنها در قبال فروش بچه خود اصلا پولی نگیرند و خیلی از آنها کودکان خود را رها می‌کنند و می‌روند.»

از طرح ضربتی تا فقر فرهنگی

در لب خط، مردها تا آخر شب قمار می‌کنند و زن‌ها کار. فرهنگ زندگی‌شان عجیب است. کودکان آنها هم گاهی اوقات وارد این بازی‌ها می‌شوند و از همان سنین کودکی دست به همه کاری می‌زنند. یکی دیگر از مددکاران اجتماعی می‌گوید اینها از بچه‌ها هر استفاده‌ای می‌کنند و این همان فقر فرهنگی شدیدی است که در میان آنها وجود دارد. با برخورد و طرح‌های ضربتی اینها جمع‌آوری نمی‌شوند. صرفا باید از طریق تغییر خود این بچه‌ها نگذاریم نسل جدیدی از آنها تربیت شود.

این گزارش حتی پایانی هم ندارد. پایانی نیست بر مشکلات کودکانی که ناخواسته به دنیا می‌آیند و نمی‌دانند که چه کسانی هستند. بچه‌هایی که هنوز بچگی‌نکرده پدر شده‌اند، مادر شده‌اند، اما نه می‌دانند خودشان از کجا آمده‌اند، نه بچه‌شان به کجا می‌رود. اینجا لب خط است، دروازه غار. اینجا ته خط است برای بچه‌هایی که معامله می‌شوند تا مادرشان بگوید: «فروختمش و پول زندگی را به دست آوردم / چاره‌ دیگری نداشتم. اگر نمی‌فروختم چه کار می‌کردم؟ / نمی‌توانستم نگهش دارم. آدم در خماری هر کاری می‌کند. وقتی پول خوبی پیشنهاد می‌کنند دیگر به من چه که بدانم کجا می‌رود؟»

قالیباف: 300 هزار خانوار تهرانی حتی نمی‌توانند نیازهای اولیه زندگی‌شان را تامین کنند

شهردار تهران گفت: آمار و ارقام نشان می‌دهد ‌در حالی که 500 هزار خانوار در شهر تهران بیش از نیاز خانواده‌هایشان امکانات و درآمد دارند، 300 هزار خانوار نمی‌توانند حتی نیازهای اولیه زندگی‌شان را تامین کنند.

به گزارش ایسنا، محمدباقر قالیباف در همایش نذر فرهنگی که در مرکز همایش‌های برج میلاد برگزار شد، اظهار کرد: در شهر تهران برخی افراد حتی با گذشت دو فصل یک وعده گوشت نمی‌خورند و برخی دیگر نیز هستند که حتی ابتدایی‌ترین نیاز زندگی‌شان را نمی‌توانند تامین کنند.

وی با اشاره به برپایی این همایش اظهار کرد:‌ این گونه همایش‌ها می‌تواند ارتباطی میان این خانواده‌ها برقرار کند تا کسانی که درآمد بیشتری نسبت به نیاز روزمره‌شان دارند به افراد نیازمند کمک کنند.

شهردار تهران با اشاره به برنامه پنج ساله شهرداری تهران اظهار کرد: یکی از سیاست‌های ما در این برنامه این است که اگر پس از پنج سال آینده کسی وارد شهر تهران شد بگوید که تهران نسبت به گذشته چه تغییراتی کرده؟ مردم آن راحت‌تر با آرامش بیشتر و مهربان‌تر شده‌اند.

قالیباف تاکید کرد: این تفاوت باید در همه وجوه زندگی مردم مشاهده شود، از رانندگی در خیابان گرفته تا رفتار با همسایه‌ها، والدین و در بازار و همه قشرها و اصناف.

وی با بیان اینکه اداره امورات مردم را باید به خودشان سپرد، اظهار کرد: هرچند که شهرداری تهران یک نهاد عمومی و غیر دولتی است باز هم روحیه دولتی در مجموعه آن حاکم است و حتی خود ما هم خیلی باور نداریم که این شهر را مردم اداره می‌کنند.

شهردار تهران تاکید کرد: باید این نگاه را جا بیندازیم که اگر مشارکت مردم معنی دار و جهت دار شود بر بسیاری از مشکلات که هر روز با آن دست و پنجه نرم کرده و قادر به حل آن نیستیم چیره خواهیم شد، چرا که مردم می‌توانند با کمترین هزینه مالی و مادی مشکلات را حل کنند.

قالیباف تصریح کرد: در فرهنگ ایرانی و اسلامی سنت‌های بسیار خوبی داریم که با یک نگاه بسته و خشک به این سنت‌ها نمی‌توان کاری کرد، بلکه باید با یک نگاه اجتهادی به ویژه در حوزه فرهنگی به موضوعات روز نگاه کرده و مبتنی بر همان فرهنگ ایرانی اسلامی اصل مشکلات را حل کنیم.

وی تاکید کرد: در شهرهایی که مراکز بزرگ جمعیتی هستند اگر به دنبال استقلال و آزادی هستیم باید مولد باشیم و قدرت، ثروت، معرفت و منزلت تولید کنیم. مهمترین نقشی که امروز باید داشته باشیم این است که بستری فراهم کنیم که هر یک از این قدرت‌ها به هم تبدیل شوند؛ مثلا باید بیاموزیم که چگونه می‌توان ثروت را تبدیل به منزلت کرد، چرا که اگر این مورد را یاد نگیریم تنها ثروت اندوزی کرده‌ایم و جمع کردن مال نیز جز مفسده چیز دیگری برای جامعه ندارد.

وی تاکید کرد: زمانی می‌توانیم ثروت را به منزلت تبدیل کنیم که فرهنگ احسان را در جامعه خوب شناخته باشیم و آنرا به ثروتمندان معرفی کنیم.

سمینار "مسائل اجتماعی نوپدید؛ ادعا یا واقعیت"

سمینار "مسائل اجتماعی نوپدید؛ ادعا یا واقعیت"در روز یک شنبه مورخ 11/12/1392 در دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی (سالن شاملو) برگزار می شود.

 در این سمینار چهار موضوع زیر مورد بحث خواهند بود:

  • کودکانی که با HIV/AIDS زندگی می کنند

  • هم خانگی

  • زندگی اقماری

  • تبعات تبصره ماده 26 قانون حمایت از کودکان بی سرپرست (موضوع ازدواج پدرخوانده و مادرخوانده با فرزندخوانده)

این سمینار از ساعت 8 تا 13 برگزار می شود و دارای امتیاز بازآموزی است.

مردان و زنان جذامی ایرانی (+عکس)

 
 
 کاوی عیوضیان 70 سال دارد. اهل شهرستان کلیبر استان آذربایجان شرقی است ، او و همسرش هر دو در روستا به جذام مبتلا شده اند و پس از بهبودی در منزل شخصی خود در شهر تبریز زندگی می کنند. آرزوی او بهبود وضعیت معیشتی شان است و اینکه سقف خانه قدیمی شان بر سرشان فرو نریزد. 

 
 محمد جهانگیری 75 سال دارد. اهل شهر سنندج، استان کردستان است . او با همسرش که او هم جذامی است در روستای سرچنار در نزدیکی شهر میاندوآب زندگی می کنند. آنها فقیر هستند و مشکلات زیادی برای تهیه مواد غذایی، سوخت بخاری نفتی و دارو دارند. 
 
 
 
فیض الله بابایی 75 سال دارد. اهل روستای ده دره شهر مشکین شهر است. او چشم چپ اش را در اثر بیماری آبله در شش ماهگی از دست داده و با یک چشم دنیا را شناخته است. فیض الله از 14 سالگی به جذام هم مبتلا شده است. با وجود اینکه دلش می خواسته ازدواج کند، اما هرگز ازدواج نکرده است چون هیچ کس حاضر نشده او را به عنوان همسر خود قبول کند و به ناچار تنها مانده است و برای روزگار پیری اش ، کمکی ندارد. او از 32 سالگی به بابا باغی آمده است و هیچ آرزویی ندارد جز اینکه خدا کسی را مریض نکند. 
 
 
 
سلمان، 62 سال دارد. اهل شهر سلماس استان آذربایجان غربی است. از او درباره نام فامیل اش سئوال می کنم، می گوید شهرت ندارم، شناسنامه هم ندارم. درباره آرزویش می پرسم، می گوید آرزو هم ندارم. او در بیمارستان بابا باغی در نزدیکی شهر تبریز بستری است. 
 
 
 
- زرینه بی باک 65 سال دارد. از استان کرمانشاه به بابا باغی آمده است. او از وضعیت چهره اش ناراحت است و می گوید از چهره ام خجالت می کشم. دلش می خواهد پیش خانواده اش باشد اما به خاطر ظاهرش طرد شده است. بیماری جذام چشم هایش را درگیر کرده است و بینایی اش کم شده، آرزویش این است که دیدش بهتر شود یا حداقل از اینی که هست بدتر نشود. او از نابینایی ترس دارد. 
 

مرگ گسترده کودکان ایرانی به دلیل مصرف متادون

مدیر گروه بخش اطفال بیمارستان لقمان از مرگ و میر بالایی کودکان کشور به دلیل مسمومیت بر اثر مصرف متادون خبر داد.

به گزارش تسنیم، ممتازمنش مدیر گروه بخش اطفال بیمارستان لقمان، در نشست شورای سیاستگذاری سلامت معاونت صدا، بهترین راه قبل از وقوع حوادث را پیشگیری دانست و اظهار داشت: موثرترین راه برای پیشگیری از حوادث اطلاع رسانی از طریق صدا و سیما است.

وی با بیان اینکه اطلاع رسانی و آگاهی بخشی به کودکان از وظایف همه ما است، نقش صدا و سیما را بسیار با اهمیت دانست و گفت: مصرف متادون فوق العاده خطرناک است و مرگ و میر بالایی در میان مسمومیت کودکان دارد همانطوریکه در خصوص گاز منوکسید کربن (co) اطلاع رسانی کردید و خوشبختانه آمار این مسمومیت که به قاتل خاموش معروف است، امسال نسبت به سال های گذشته کاهش یافت در این خصوص نیز آگاهی بخشی رسانه ملی می تواند موثمر ثمر باشد، همچنین بیمارستان لقمان یکی از بزرگترین بیمارستان‌ها در زمینه حوادث خانگی دانست.

به گزارش روابط عمومی شبکه سلامت، علیرضا بهفر مدیر شبکه رادیویی سلامت و دبیر شورای سیاستگذاری سلامت معاونت صدا عنوان کرد: صدا و سیما با آگاهی بخشی و اطلاع رسانی نقش مهمی در کاهش حوادث خانگی خواهد داشت. 

نعمت خراسانی عضو هیئت علمی دانشگاه بقیه الله (عج) نیز ضمن سخنرانی گفت: فعالیت‌ها در امر پیشگیری باید هماهنگ، هدفمند و به طور مستمر باشد تا تاثیرگذاری بیشتری داشته باشد و صرفاً به ایام خاص سال همچون چهارشنبه سوری اکتفا نشود.

شورای سیاستگذاری سلامت معاونت صدا با موضوع «حوادث خانگی» با حضور علیرضا بهفر مدیر شبکه رادیویی سلامت و دبیر این شورا، نعمت خراسانی عضو هیئت علمی دانشگاه بقیه الله (عج)، ممتازمنش مدیر گروه بخش اطفال بیمارستان لقمان، مدیران رادیو سلامت و نمایندگان مدیران شبکه‌هایی رادیویی معاونت صدا برگزار شد. 

دست پلیس به کودکان بدسرپرست نمی‌رسد

دست پلیس به کودکان بدسرپرست نمی‌رسد
به دلیل محدودیت قانونی در برخورد با کودک‌آزاری؛
دست پلیس به کودکان بدسرپرست نمی‌رسد        
قانون و حمایت‌های اجتماعی کافی برای حمایت از حقوق کودکان وجود ندارد/ انجمن حقوق کودک در بسیاری از موارد از پلیس کمک خواسته است اما پلیس می‌گوید که به علت وجود پدر خانواده، اجازه مداخله ندارد.

به گفته‌ی یک مددکار اجتماعی؛ مجلس مهم‌ترین مرجعی است که می‌تواند درمورد کودک آزاری و کودکان بدسرپرست، تاثیرگذار باشد و ما خواستار آن هستیم که درمورد این معضلات اقدامی انجام شود.

در پی انتشار خبر ضرب و شتم یک کودک دو ساله توسط پدرش که منجر به مرگ مغزی وی شد، لیلی ارشد(مددکار اجتماعی و عضو هیئت مدیره انجمن حقوق کودکان) به خبرنگار ایلنا گفت: انجمن ما بسیار تلاش کرده است تا بتواند دلایل اینگونه اتفاقات را پیدا کند، در واقع استفاده از مواد مخدری مانند شیشه در بسیاری از خشونت‌های خانگی تاثیر دارد.

وی افزود: خانواده‌های ما بسیاری از مهارت‌های اجتماعی را بلد نیستند. برای جلوگیری از بروز چنین اتفاقاتی باید مهارت‌هایی مانند فرزندپروری، رفتار با همسر و حل مساله به افراد جامعه آموزش داده شود و آموزش این مسائل در مدارس نیز اجباری شود. در کنار همهٔ ضعف‌ها، مشکلات اقتصادی و بیکاری نیز مزید بر علت می‌شود. تا والدین تمام ناامیدی‌ها و خشم خود را برسر فرزندخویش خالی کنند.

این مددکار اجتماعی ادامه داد: در حال حاضر قانون و حمایت‌های اجتماعی کافی برای حمایت از حقوق کودکان وجودندارد. در موارد بسیاری انجمن حقوق کودک از پلیس کمک خواسته است اما پلیس می‌گوید به علت وجود پدر خانواده، اجازه مداخله ندارد. ۱۲۳ یا‌‌ همان اورژانس اجتماعی نیز برای حضور در منزل افراد با موانع قانونی بسیاری روبرو است. در برخی موارد گاهی کودک در طی سال‌ها مورد کودک آزاری قرار دارد اما تا روزی که قتل اتفاق نیفتد؛ انگار کسی به فکر او نمی‌افتد.

ارشد در پایان افزود: برای مقابله با این اتفاقات، لایحه‌ای برای حمایت از کودکان تدوین شده است که سه سال در دولت آقای احمدی‌نژاد مسکوت ماند و پس از آن نیز که به مجلس رفت، مجلس آن را در اولویت قرار نداد، در حالیکه چه چیزی مهم‌تر از کودکانی است که در آینده بزرگسالان جامعه ما را تشکیل می‌دهند. مجلس مهم‌ترین مرجعی است که می‌تواند در مورد این معضل، تاثیرگذار باشد و ما خواستار این مساله هستیم که در مورد کودک آزاری و همچنین کودکان بدسرپرست اقدامی انجام دهد.

شعر سعدی و دروغی که دوست داشتیم راست می بود...!

«بنی آدم اعضای یک پیکرند/که در آفرینش ز یک گوهرند»

شاید این بیت، معروف‌ترین بیت از اشعار سعدی، شاعر بزرگ ایرانی باشد که تقریبا عامه‌ی مردم از کوچک تا بزرگ آن را در حافظه‌ی خود دارند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، درباره‌ی این بیت، سخن‌های زیادی گفته شده، یکی از همین سخن‌های معروف، نوشته شدن این شعر با خط نستعلیق طلاکوب بر سردر سازمان ملل است که در سال‌های گذشته بهانه‌ای شده تا ما ایرانی‌ها به غرورمان بیافزاییم و بیش از پیش به تاریخ‌مان افتخار کنیم؛ اما نخستین پرسشی که یک ذهن منطقی باید به آن پاسخ دهد این است که براساس کدام سند، این حرف زده می‌شود؟ اگر چنین موضوعی با این میزان اهمیت، واقعیت دارد چرا تا کنون با وجود حجم و سرعت بالای انتشار تصاویر در شبکه‌های اجتماعی امروزی، در جست‌وجوها نمی‌توان به تصویری از آن دست یافت؟ آیا ذهن فعال مخاطب آگاه برای این پرسش‌ها پاسخی یافته است؟

سردر غرفه‌ی ایران در اکسپوی شانگهای 2010

این مطلب حدود 30 سال است گوش به گوش مانند افسانه‌ای قدیمی چرخیده و حتا برخی افراد آن را یکی از افتخارات ادبیات ایرانی به‌شمار آورده‌اند و مبنای سخنرانی‌ها و کتاب‌های خود قرار داده‌اند؛ ولی براساس جست‌وجوهای انجام‌شده، هیچ اثری از این شعر نه‌تنها در سردر سازمان ملل، بلکه در هیچ کجای شهر نیویورک آمریکا دیده نمی‌شود. به‌عنوان مثال، ساسان والی‌زاده در قسمتی از کتابش با نام «سفر به نیویورک ، رسانه‌ای به نام احمدی‌نژاد» به‌شکل مستقیم به جست‌وجو برای یافتن این شعر در سفرش به سازمان ملل اشاره و بیان می‌کند: «به‌محض آن‌که می‌خواستم از زیر سردر سازمان ملل (راستی اینجا چندین ورودی دارد، سردر اصلی کدام است؟!) عبور کنم، چشمان کنجکاوم را به میله‌ها، ستون‌ها و دیوارهای کناری دوختم، شاید چند واژه در دری بیایم یا حداقل مفهوم شعر سعدی را به یکی از زبان‌های بین‌المللی، اما هرچه جستم هیچ نیافتم.»

همچنین هنگامی که بحث قرار گرفتن این بیت از شعر سعدی در پشت اسکناس ۱۰هزار تومانی محل مناقشه شد، کاووس حسن‌لی - پژوهشگر ادبی – در گفت‌وگویی وجود هرگونه لوح یا سردری را با این اشعار از سعدی در مقر سازمان ملل متحد رد کرد و این‌گونه گفت: «متاسفانه الان طوری شده که اگر این حرف را بزنیم، هیچ‌کس باور نمی‌کند و مردم واقعا فکر می‌کنند شعر سعدی در سردر سازمان ملل متحد نوشته شده است، حال آن‌که نه سردری و نه تابلویی با اشعار سعدی در سازمان ملل وجود ندارد.»

به‌نظر می‌رسد نقل همین مطالب برای تکذیب کلی این شایعه کافی باشد؛ اما اصل ماجرا چیست؟ سرچشمه‌ی این شایعه کجاست؟ احتمالا در سال‌های ابتدایی افتتاح سازمان ملل، در نمایشگاهی عمومی از طرف ایران لوحی با این مضمون در آنجا نصب شده و احتمالا در مدت کوتاهی برداشته شده باشد و همین باعث شده در طول چند دهه، این اشتباه شگفت‌آور در دهان همه‌ی نویسندگان، سخنرانان و مردم کوچه بازار بچرخد.

با این جمله به عقب‌تر برمی‌گردیم، به سال 1384 و گفت‌وگویی از دکتر ظریف ـ سفیر و نماینده‌ی سابق ایران در سازمان ملل متحد ـ که گفت: «فرش بسیار نفیس ایرانی، کار استاد محمد صیرفیان، هنرمند اصفهانی و استاد بنام هنر فرش ایران در مقر سازمان ملل نصب شد. شعر معروف سعدی شاعر بزرگ ایرانی «بنی‌آدم اعضای یک پیکرند/که در آفرینش ز یک گوهرند» با طلای ناب در وسط آن نقش بسته است و ترجمه‌ی انگلیسی این شعر نیز توسط نمایندگی دائم کشورمان تهیه و در کنار فرش نصب گردیده تا هر بیننده‌ای را مبهوت عظمت فرهنگ و تمدن ایران و خرد و حکمت ایرانیان نماید.»

این دیپلمات ایرانی ادامه داد: «اهمیت هدیه جدید این است که در شرایطی به سازمان ملل ارایه شد که محل‌های نصب هدایا تقریبا روبه اتمام بود و سازمان ملل با تلاشی که طی یک سال پیش صورت گرفت، پذیرفت که این هدیه به ابعاد ۵ در ۵ متر در یکی از بهترین نقاط سازمان ملل که همه دیپلمات‌ها، ملاقات‌ها و مذاکرات خود را در آن برگزار می‌کنند، نصب شود. نصب این فرش، توفیقی برای هنر و فرهنگ کشور است و از طرفی از سال‌ها قبل و شاید از چندین دهه ‌پیش معروف بود که شعر معروف «بنی‌آدم اعضای یک پیکرند/که در آفرینش ز یک گوهرند» منقوش و در سردر سازمان ملل آویخته شده است. در تحقیقاتی که ما کردیم در حداقل سه دهه‌ی گذشته، چنین کار انجام نشده بود. گرچه مبنای کار سازمان ملل شاید به‌صورت واقعی، هیچ مفهومی بهتر از شعر سعدی را تعقیب نمی‌کند.»

تمام این اطلاعات و نقل قول‌ها حاکی از آن است که شعر سعدی نه‌تنها با خط نستعلیق فارسی، بلکه با مضمون انگلیسی یا لاتین هم آن‌گونه که ما می‌پنداشتیم تا قبل از اقدام اخیر نمایندگی ایران در سازمان ملل و آن هم در قالب فرشی دست باف ، در هیچ جای سازمان ملل متحد وجود نداشته است و نقل این داستان از اساس شایعه بوده است .

البته به هر حال بود و نبود این سردر نه چیزی به اصل کلام شیرین شیخ اجل می‌افزاید، نه از آن می‌کاهد.

منبع : ایسنا