زندگینامه چند تن از جامعه شناسان

زندگی نامه ها در درک نظریه های جامعه شناسی و خود نظام جامعه شناسی ما را یاری می کند توماس هانکینز مورخ چنین می گوید : زندگی نامه یک دانشمند اطلاعاتی را درباره شخصیت، کارهای علمی، زمینه های فکری و اجتماعی دوران او به خواننده می دهد. . . . بهترین راه درک مشکلات موجود در نوشتن تاریخ علم از همین امور حاصل می شود. . . . تاریخ به وسیله افراد خلق می شود و هر چیزی که اتفاق بیافتد این دانشمند است که به آن توجه می کند. زندگی نامه دریچه ای است که از طریق آن به درک این فرآیند می رسیم.

زندگینامه کارل مارکس:

کارل مارکس در تریر، پروس در 5 می 1818 بدنیا آمد. پدر او یک وکیل بود و در یک خانواده طبقه متوسط زندگی می کرد. در سال 1841 دکترای فلسفه را از دانشگاه برلین گرفت. مکتبی که تحت تأثیر هگل و هگلیهای جوان بود. بعد از فارغ التحصیلی نویسنده روزنامه، و پس از 10 ماه سردبیر آن شد. بخاطر گرایش سیاسی اش، روزنامه به زودی بوسیله دولت تعطیل شد. مقاله های اولیه بازتاب اندیشه های وی بود ایده هایی که با اصول دموکراتیک و ایده آلیستی همراه بوده است. او مطلق انگاری هگل را در فلسفه رد کرد.

مارکس در سال 1843 به پاریس رفت و در آنجا نیز با ایده های هگل و نوهگلی ها آشنا شد و دو ایده جدید یعنی سوسیالیسم فرانسوی و اقتصاد سیاسی انگلیسی را کسب کرد. یک ملاقات مهم او را با انگلس آشنا ساخت که مابقی عمر همکار وی شد. اکثر ایده های او در مورد بدبختی کارگران در انگلس مؤثر افتاد. در سال 1844 انگلس و مارکس، مکالمات طولانی در رستوران پاریس داشتند. انگلس از آن مکالمات چنین یاد می کند "توافق عامی در زمینه های تئوریکی داشتم . . . و همکاری ما از آن موقع شروغ شد." در این دوره مارکس آثار آکادمیک خود را منتشر نمود که اتصال او را به سنت هگلی نشان می داد، همچنین دست نویسهای فلسفی و اقتصادی خود را در سال 1844 منتشر کرد که تسلط عامل اقتصاد در اندیشه وی را نشان می داد.

هر چند بین مارکس و انگلس شباهتهای فراوانی وجود داشته، ولی تفاوتهایی هم بین این دو بوده است. مارکس بیشتر مرد تئوریک ولی انگلس بیشتر یک فرد عمل گرا و مرد تجارت بود.

در حقیقت بسیاری معتقدند که انگلس، اندیشه های مارکس را درک نکرده است. بعد از مرگ او، انگلس سخنگوی نظریه وی شد و سعی نمود که آنها را ساده سازی نماید.

بخاطر بعضی از نوشته هایش دولت پروس او را از کشور فرانسه در سال 1845 اخراج نمود وسپس به بروکسل رفت. رادیکالیسم او در حال رشد بود، و به عنوان عضو فعال جنبش انقلابی بین المللی و عضو انجمن کمونیستی فعالیت داشت و از او خواسته شد که ایده ها و اعتقاداتش را در کتابی به رشته تحریر درآورد که نتیجه آن بیانیه کمونیستی 1848 بوده است.

در سال 1849 مارکس به لندن رفت و به تحقیقات مهم در نظام کاری سرمایه داری پرداخت. در سال 1852 مطالعه مشهورش را در انگلستان در مورد شرایط کاری نظام سرمایه داری شروع کرد. نتیجه مطالعاتش در 3 جلد منتشر شد که جلد اول آن در سال 1868 و دو جلد بعدی آن پس از مرگش به چاپ رسید. او در این زمانها در شرایط بد اقتصادی بسر می برد و درآمد ناچیزی از نوشته هایش بدست می آورد و به حمایت انگلس زندگی خود را می گذراند. در سال 1863 مشغول فعالیتهای سیاسی در بخش بین المللی کارگران شد و بعد از چندی رهبر آن گشت و بخاطر این رهبریت و کتاب سرمایه اش مشهور شد. اما شکست جنبشهای انقلابی در 1876 و بیماری وی موجب کاهش فعالیتهای او شد. همسر او در سال 1881، دخترش در سال 1882 و کارکس در چهارم مارس 1883 درگذشتند.

زندگینامه امیل دورکیم :

او در 15 آوریل 1858 در اپینال، فرانسه بدنیا آمد و در یک خانواده یهودی بزرگ شد و خود نیز در سالهای جوانی می خواست که خام خام شود. اما بعدها پشیمان شد و از آموزشهای مذهبی و عمومی خود ناراضی و علاقمند مطالعه به امور تجربی شد. او سنت دانشگاهی که مبتنی بر فلسفه بود رد کرد و در جستجوی آموزش علمی اخلاقی بود که جامعه را هدایت کند. در زمان او هر چند علاقه به جامعه شناسی علمی وجود داشته ولی هیچ شاخه ای از جامعه شناسی تشکیل نیافته بود بنابراین بین سالهای 1887 و 1882 به تدریس فلسفه در مدارس خصوصی در حومه پاریس پرداخت.

اشتهای او برای کسب علم بهد از سفرش به آلمان بیشتر شد و با روانشناسی علمی ویلهم ونت آشنا شد. در آلمان آثار خود را منتشر کرد و این امر موجب شد تا در دانشگاه بوردکس به تدریس فلسفه بپردازد (1887) سپس دورکیم ولنی واحد علوم اجتماعی را در دانشگاه فرانسه یشنهاد کرد. سپس به تدریس معلمین مدارس پرداخت و مهمترین درس او در حوزه آموزش اخلاقی بود. هدف وی برقراری ارتباط با دانشجویان و ایجاد یک نظام اخلاقی بود که جوانها به احیاء اخلاق بپردازند چرا که در فرانسه این امور در حال زوال بودند.

سالهای بعدی برای او با موفقیت همراه بود و در سال 1893 تز دکترای خود یعنی تقسیم کار اجتماعی و رساله لاتن وی درباره منتسیکو منتشر شد. اثر روش شناختی وی یعنی قواعد روش جامعه شناسی در سال 1895 منتشر شد. در سال 1897 به چاپ اثر تجربی خود یعنی خودکشی پرداخت. در سال 1896 استاد تمام وقت بوردکس شد. در سال 1902 به دانشگاه مشهور فرانسه، سوربن دعوت شد و در سال 1913 به استاد جامعه شناسی و آموزش تغییر عنوان داد. در میان دیگر آثار مشهور او، صور ابتدیی زندگی دینی در سال 1912 منتشر گشت.

دورکیم بیشتر به عنوان یک محافظه کار سیاسی شناخته شد و تأثیر او بر جامعه شناسی قطعاً از نوع محافظه کارانه بوده است. او اخلاق رادر فرانسه دچار بیماری دانسته و بدنبال راه حلی برای آن بود.

علاقه به سوسیالیسم نیز ناشی از تفکر محافظه کارانه وی بود. اما نحوه نگرش او به سوسیالیسم با نگرش مارکس وپیروانش متفاوت بود. در حقیقت دورکیم مارکسیسم را یک فرضیه کهنه و اعتراض آمیز می نامد. از نظر او سوسیالیسم جنبشی است که به احیاء اخلاقیات در جامعه از طریق یک اخلاق علمی یاری می رساند و به جنبه های سیاسی و اقتصادی سوسیالیسم توجهی ندارد. ایده او درباره سوسیالیسم بسیار متفاوت از دیگران است و به عبارت دیگر و به سادگی به دنبال نظامی بوده که اصول اخلاقی را توسط جامعه شناسی علمی بیان نماید.

دورکیم همانطور که می بینیم تأثیر مهمی در جامعه شناسی و توسعه آن داشته است. علاوه بر انتشار مجله جامعه شناسی تفکر او در زمینه های انسان شناسی، تاریخ، زبان شناسی مؤثر افتاده است.

دورکیم در 15 نوامبر 1916 درگذشت و بیست سال بعد تأثیر او در جامعه شناسی آمریکا و تالگوت پارسونز دیده می شود.

زندگینامه جورج زیمل :

جورج زیمل در مرکز برلین در اولو مارس 1858 بدنیا آمد. او موضوعات مختلفی را در دانشگاه برلین مطالعه نمود. اولین کوشش او در نوشتن پایان نامه رد شد با این حال در سال 1881 دکترای خود را در فلسفه گرفت. او تا سال 1914 به تدریس در دانشگاه پرداخت، اگر چه بین سالهای 1885 تا 1900 جایگاه مناسبی را در دانشگاه نداشت ولی تریس خصوصی می کرد و از طریق شهریه دانشجویان امرار معاش می نمود. در برابر این حاشیه ای بودن در جایگاه بعدی اش موفق تر بوده، چرا که در مقام یک سخنران عالی دانشجویان زیادی را به خود جلب کرد. سبک او بسیار مشهور بود به طوری که حتی اعضای فرهنگی بلین به طرف سخنرانی های وی جلب می شدند. زیمل عناوین متعددی مانند (غریبه و مادر شهرها و زندگی روحی) و کتاب فلسفه پول را نگاشت. او در دانشگاههای آلمان شناخته شده بود، حتی پیروان حارجی نیز داشت، خصوصاض در آمریکا و تولد جامعه شناسی در آنجا مهم واقع افتاد. سرانجام مهم واقع افتاد. سرانجام در 1900 زیمل در دانشگاه آلمان عنوان افتخارآمیزی کسب کرد اما هنوز استاد تمام وقت دانشگاه نبود. او بسیار سعی می نمود تا چنین پستی را بگیرد.

یکی از دلائل شکست او یهودی بودن وی بود. دلیل دیگر این بود که نوع کاری که انجام می داد بیشتر در مجلات و روزنامه ها به چاپ می رسید و نوشته هایش برای افراد معمولی جذاب وده و مورد توجه جامعه شناسان آکادمیک نبوده است. به علاوه از آنجائی که پست منظم دانگاهی ندات از طریق سخنرانی های عمومی امرار معاش می کرد. لذا بیشتر مستمعین وی افرد روشنفکر عادی بودند نه جامعه شناسان حرفه ای.

سرانجام در سال 191 در استراسبورگ پست آکادمیک گرفت اما باز راضی نبود. بزودی جنگ جهانی اول آغاز شد، سالن اجتماعات استراسبورگ تبدیل به بیمارستان نظامی شد و دانشجویان به جنگ رفتند. او تا پایان عمر در سال 1918 در حاشیه دانشگاههای آلمان قرار داشت.

زندگینامه هربرت اسپنسر:

اسپنسر در ردبی انگلستان در آوریل 1820 متولد شد، او به مطالعه موضوعات فنی علاقه داشت. در سال 1837 به عنوان مهندس راه آهن مشغول به کار شد و تا سال 1846 در این شغل ماند. در این دوران به مطالعات علمی و سیاسی پرداخت و آثاری را نیز منتشر کرد.

در سال 1848 به عنوان نویسنده اقتصادی شناخته شده بود، تا سال 1850 اولین اثر خود آمار اجتماعی را به اتمام رساند. در هنگام نگارش این کتاب از بی خوابی رنج می برد و اوضاع روحی و فیزیکی او بدتر شد و تا پایان عمر از ناراحتی های عصبی رنج می برد. در سال 1853 میراثی به او رسید که موجب شد از کار خود کناره گیری و برای بقیه عمرش به عنوان یک دانشمند زندگی کند. او هیچ گاه به درجه علمی در دانشگاه نرسید. به موازاتی که در حاشیه دانشگاه قرار می گرفت از لحاظ روحی و فیزیکی دچار اوضاع بدتری می شد. اما بتدریج فعالیت های او به عنوان یک دانشمند روبه افزایش گذاشت. سرانجام نه تنها در انگلستان مشهور شد، بلکه سوابق بین المللی نیز پیدا کرد. در میان پیروان او اندرو کارنگی بعد از سالهای 1903 عباراتی را در تمجید او نوشت :

(استاد عزیزم . . . شما هر روز در تفکر من هستید و باید بگویم که ما را ترک کردید؟ . . . . در حالیکه دنیا هنوز افکار بزرگ او را نی دانست . . . اما روزی این افکار برخواهد خواست و جایگاه او را مشخص خواهد کرد (

یکی از مشخصه های جالب اسپنسر این بود که علاقه ای به مطالعه دیگر کتب نداشت و همین امر علتی بود که با نوشته های افراد متفکر آشنا نباشد. در این زمینه او شبیه به غول جامعه شناسی فرانسه یعنی کنت بود. به طوری که اسپنسر عنوان نمود "تا آخر عمر من یک متفکر هستم نه یک خواننده". دوستی از او در مورد خواندن کتاب سؤال کرد و او در جواب گفت : "که با نگاه کردن به کتاب متوجخ فرضهای مغلوط آنها می شوم لذا هیچ گاه آنها را با دقت نمی خوانم"

اگر او آثار دیگران را نمی خواند این سؤال پیش می آید که ایده های او از کجا آمدند؟؟!!

از نظر او، این ایده ها به شکل غیرارادی و شهودی از ذهن او طراوش کرده است ان ایده ها بتدریج و به شکلی غیرمزاحم و بدون قصد و نیت آگاهانه به وجود آمده اند. چنین شناخت شهودی از نظر او مؤثرتر از مطالعه و تفکر است. او ایده هایی را که با وی مخالف بودند رد می کرد و همانطور که چارلز داروین هم عصر او بیان داشته : "اگر او آموزش لازم را می دید، این نوع طرز تفکر خود را تا حدودی از دست می داد و یک مرد بزرگ می شد" رد نظریات دانشمندان و تمامی دلائل بالا منجر شد که جامعه شناسان قرن بیستم نظریات اسپنسر را قبول نکنند. او در هشتم دسامبر 1903 درگذشت.

زندگینامه رابرت پارک :

پارک یک خط سیر معمولی را به عنوان یک جامعه شناس نداشت و شغلهای متفاوتی را دنبال کرد . در پایان عمر به جامعه شناسی روی آورد. در برابر این شروع دیر پارک تأثیر عمیقی بر جامعه شناسی به طور عام و نظریه به طور خاص گذاشت. تجربیت مختلف یارک در زندگی این امکان را به او داد که مکتب شیکاگو، کنش متقابل نمادی و سرانجام جامعه شناسی را شکل دهد. پارک در پنسیلوانیا در 14 فوریه 1864 متولد شد. به عنوان دانشجو در دانشگاه میشیگان با متفکرین زیادی برخورد کرد (مثل جان دیوئی). اگر چه پارک به ایده ها علاقه داشت، اما احساس قوی او به طرف دنیای واقعی می کشاند. همانطور که پارک اظهار داشته "تصمیم گرفتم به دنبال تجربه و در جستجوی آن بروم . . ."

بعد از فارغ التحصیلی به عنوان یک ژورنالیست استخدام شد. لذا به پهنه و عرصه تحقیقاتش می رفت، به مشاهده و تحلیل می پرداخت و سرانجام مشاهدات خود را می نوشت. در حقیقت نوع تحقیقی که او انجام می داد مورد توجه مکتب شیکاگو قرار گرفت، و به مطالعه نژهدها در شهر پرداخت و از تکنیک مشاهده همراه با مشارکت استفاده نمود.

هر ند توصیف دقیق زندگی اجتماعی یکی از علائق او بود ولی از کار در روزنامه راضی نبود. چرا که نیازهای هوشمندانه او را راضی نمی کرد. علاقه و توجه بسیاری به اصلاح اجتماعی داشت. در 1898 در سن سی و چهار سالگی روزنامه را رها کرد و به بخش فلسفه در دانشگاه هاروار وارد شد. در انجا یکسالی ماند اما بعد به آلمان مرکز زندگی روشنفکران رفت. در برلین بازیمیل برخورد کرد که تأثیر زیادی بر دیدگاهش داشت. در حقیقت سخنرانی های زیمیل تنها آموزش رسمی پارک بود همان طور که پارک اظهار داشته "من تمامی دانش خود را درباره جامعه و طبیعت انسانی از مشاهدات خود به دست آوردم" در 1904 دکترای خود را از دانشگاه هایلد برگ گرفت. او از رساله خود نیز ناراضی بوده و آن را یک کتاب کوچک و خجالت آور نامید. او تریس در دانشگاه شیکاگو را رد کرد و از دانشگاه دوری جست همچنانکه از روزنامه نویسی کناره گرفت.

توجه او به اصلاح اجتماعی موجب شد تا رئیس دفتر انجمن اصلاحات کنگو شود، تا به آرامش در کنگو کمک نمایند. در این دوره او با بوکر واشنگتون ملاقات کرد و سعی در بهبود اوضاع سیاهان آمریکا داشت. در سال 1912 توماس را دید و از او دعوت کرد تا برای سیاهان سخنرانی کند و او نیز این کار را انجام داد سپس به انجمن جامعه شناسان آمریکا پیوست و یک دهد بهد رئیس آن شد. او در سالهای بازنشستگی در دانشگاه فیسک درس می داد تا سن 80 سالگی این کار را ادامه داد و در فوریه 1944 درگذشت.

زندگینامه سی رایت میلز:

میلز در 28 اوت 1916 در واکو تگزاس متولد شد. او نماینده یک طبقه متوسط بود پدر وی کارمند و مادرش یک خانه دار بود. او به دانشگاه تگزاس رفت و درسال 1939 لیسانس و فوق لیسانس خود را اخذ نمود و در ژورنالهای جامعه شناسسی آمریکا مقالاتی نوشت. دکترای خود را از دانشگاه ویسکانسین و اولین شغل خود را در دانشگاه مری لند گرفت. اما دوره زندگی برجسته خود را از سال 1945 تا پایان عمر در دانشگاه کلمبیا گذراند.

میلز همیشهعجله می کردو پس از چهارمین سکته قلبی در سن 45 سالگی درگذشت. یکی از موارد مهم او مبارزه طلبی وی بوده و به نظر همیشه با همه در حال جنگ بود. او یک زندگی بهم ریخته داشت، سه ازدواج کرد و از هر ازدواج یک بچه داشت. ضمناً زندگی حرفه ای او نیز پرآشوب بود. به نظر در مقابل هر کس و هر چیز جبهه می گرفت. در زمان دانشجوئی در ویسکانسین با بسیاری از استادان خود درگیر بود. در یکی از مقالات اولیه اش از بخش ویسکانسین نیز انتقاد کرد و هاوارد بیکر را که یکی از نظریه پردازان ویسکانسین بود یک احمق نامید. سرانجام در مقابل همکار نویسنده اش هانس کرث قرار گرفت. او فردی گوسه گیر بوده و همکارانش نسبت به او غریبه بودند.

در کتاب تصور جامعه شناختی نه تنها بهمبارزه با نظریه های مسلط زمان مانند تالکوت پارسنز پرداخت بلکه به مقابله با پل لازارسفلد روش شناس پرداخت که همکار وی در کلمبیا بود.

البته، میلز نه تنها با مردم بلکه با جامعه آمرکا غریبه و به طرق مختلف با آنها در مبارزه بود. جالب تر اینکه وقتی به عنوان یک جامعه شناس انتقادی وارد شوروی شد، نسبت به رهبیت و جامعه شوروی نیز انتقاد کرد.

او سپس در 20 مارس 1962 در نیویورک در گذشت.

زندگینامه ماکس وبر:

ماکس وبر در 21 آوریل 1864 در آلمان در یک خانواده طبقه متوسط به دنیا آمد. تفاوتهائی که بین والدین او وجود داشت تأثیر روانی - فکری مهمی در او گذاشت. پدر او یک بروکرات بود و یک شغل مهم سیاسی داشت و با همسرش بسیار متفاوت بود. مادر او یک فرد مذهبی کالونیست بوده و یک زندگی دینی را اختیار کرده و این تفاوت عمیق بین والدین تنش هائی را بین آنها به وجود آورد و همین تفاوتها بر وبر بسیار اثر گذاشت.

او در کودکی ابتدا تحت تأثیر پدر و در سن بلوغ تحت تأثیر دیدگاههای مادرش قرار گرفت. تنشی که در این انتخاب بین دو قطب مخالف وجود داشت تأثیر منفی در روح وبر گذاشت. در سن 18 سالگی خانه را موقتاً ترک کرد تا به دانشگاه هایدلبرگ برود.

بعد از 3 نیمسال جهت خدمت نظام وظیفه دانشگاه را ترک کرد و در 1884 به برلین بازگشت تا به دانشگاه برلین برود و هشت سال آنجا ماند و دکترای خود را گرفت، ابتدا وکیل شد و سپس در دانشگاه برلین مشغول به تدریس گشت. به تدریج توجه اش جلب اقتصاد، تاریخ و جامعه شناسی شد. در هشت سالی که در برلین بود تحت حمایت مالی پدرش قرار داشت، اما به ارزشهای مادرش بیشتر گروید و مخالفتش با پدر بیشتر گشت. او با یک زندگی زاهدانه آشنا شد و به کارش علاقه بیشتری پیدا کرد.

علاقه به کار منجر شد که که در سال 1897 در طی یک مشاجره با پدرش، او را از دست داد. ئاز لحاظ عصبی دچار آسیب شد به طوری که اغلب نمی توانست کار کند یا درست بخواب رود. حدود 6 تا 7 سال بعد کاری انجام نداد. در سال 1903 دوباره توانائی کارکردن را یافت. در سال 1904 سخنرانی در آمریکا داشت و این لحظه ای بود که وبر به دنیای آکادمیک بازگشت. در سال 1904 و 1905 کتاب معروف خود را به نام اخلاق پروتستان و روحیه سرمایه داری به چاپ رساند. در این کتاب گرایش های مادرش را نسبت به مذهب به شکل آکامیک عنوان کرد، اکثر وقت خود را به مطالعه مذهب پرداخت علی رغم اینکه خود مذهبی نبود.

بعد از سال 1904 کارهای دیگر خود را ارائه داد، در این سالها به مطالعه مذاهب دنیا از دیدگاه تاریخی پرداخت. (برای مثال در چین و هندوستان) قبل از مرگش (14 ژانویه 1902) در رابطه با مشهورترین اثرش یعنی اقتصاد و جامعه کار می کرد، علی رغم اینکه کتابش به چاپ رسید و به زبانهای مختلف ترجمه شد ولی هرگز آن را تمام نکرد.

علاوه بر چا این آثار فعالیتهای دیگری نیز داشت. او در تشکیل انجمن جامعه شناسن آلمانی در 1910 نقش داشته و خانه اش مرکزی برای جمع شدن روشنفکران بود و جامعه شناسانی مانند جودج زیمل، رابرت میشل و لوکاچ در آن شرکت می کردند ضمناً از لحاظ سیاسی نیز فعال بود.

تنشی که در زندگی وبر وجود داشت تنش میان تفکر بورکراتیک پدر و نگرش مذهب مادر وی بود. این تنش حل ناشدنی در آثار وبر و زندگی شخصی اش کاملاً مشخص بوده است.

زندگینامه رابرت کی مرتون به قلم خودش :

معلمین من در زمان دانشجوئی برخی دور بوده اند. سوروکین من را با تفکرات اجتماعی اروپا آشنا ساخت و هیچ گاه در جهتی که او حرکت کرد من حرکت نکردم. سپس تحت تأثیر تالگوت پارسنز جوان و کتاب ساخت کن اجتماعی او قرا گرفتم. ضمناً هندرسون بیوشیمیست که بعضاً جامعه شناس هم بود درباره تحقیقات درسهائی را به من داد، اقتصاد دان و مورخ گای نیز به من درس توسعه اقتصادی داد. سپس جورج سارتون اجازه داد که با او سالها کار کنم و در کنار او در کتابخانه هاروارد به فعالیت بپردازم. وراء این معلمین که به طور مستقیم از آنها از طریق آثار خود موفق به تدریس من شدند، در پایان دوره زندگی خود نیز از پل لازارسلفد آموختم و نزدیک به 30 سال با او کار کردم.

با نگاهی به زندگی گذشته خود متوجه الگوئی شدم که از آغاز آن را دنبال کرده بودم. تقریباً از ابتدای کارم بعد از فارغ التحصیل شدن دنباله رو استادانم بوده و فوق لیسانس خود را به سبک دورکیم گرفتم.

با کتاب تقسیم کار او شروع کرده و سپس به خودکشی و مذهب و آموزش اخلاقی و سوسیالیسم او پرداخته و نظام تئوریکی که او در ذهنش پرداخته بود شناختم. سارتون به طریق دیگری کار می کرد او در زمینه تحقیقات تاریخ علم فعالیت داشت و کتاب 5 جلدی تحت عنوان مقدمه ای بر تارخ علم نگاشت.

الگوی اول به نظر بیشتر برایم مناسب بود. همانطور که قبلاً می خواستم و در حال حاضر می خواهم نظریه جامعه شناسی باید به تغییر ساختار اجتماعی و فرهنگی بپردازد و این به ما کمک می کند که چگونگی نهادهای اجتماعی و خصوصیات زندگی اجتماعی خود را نشان دهیم. این توجه به اضافه جامعه شناسی نظری، من را از تخصص گرائی حدا ساخت. از نظر من، مطالعه موضوعات مختلف اجتماعی ضروری است.

با این تنوع تنها جامعه شناسی علم مورد توجه من بوده است. در سالهای 1930 مطالعه خود را صرف علم و تکنولوژی مخصوصاً در قرن 17 انگلستان کردم و به نتایج غیر قابل انتظار کنش اجتماعی آنها پرداختم. بر اساس دیدگاه نظری ام در دهه 1940 به مطالعه منابع اجتماعی رفتار انحرافی، بروکراسی، ارتباطات در جامعه جدید، نقش روشنفکران در نظام بروکراسی و در جامعه پرداختم. در دهه 1950 سعی کردم یک نظریه جامعه شناختی از ساختارهای اجتماعی ارائه دهم. نقش ها و یاپگاههائی که انسانها انتخاب می کنندنه تنها در رقابت هستند بلکه بر اساس ارزشهای مورد قبول می باشند . . .

در دهه 1960 و 1970 به مطالعه ژوزف ساختار اجتماعی علم و رابطه آن با ساختار شناخت پرداختم، این دو دهه زمانی بود که با جامعه شناسی علم مشغول بودم. از طریق این مطالعات سعی کردم میان نظریه جامعه شناسی، روشهای لازم آن و تحقیقات تجربی ارتباط منطقی پیدا کنم. . . . در حال حاضر نیز مشغول بررسی نتایج پیش بینی نشده کنش اجتماعی می باشم.


 
نظرات 1 + ارسال نظر
مینا چهارشنبه 7 خرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:51 ب.ظ

سلام
ممنون ازوبلاگ خوبتون من دانشجورشته ی جامعه شناسی هستم مطالبتون خیلی یه دردم خورد.بازم ممنون.

سلام خوشحالم از اینکه مطالب یراتون مفید بوده
خواهش میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد